ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
سخنرانی در بالای منبر گفت: هر کس از زن خود ناراضی است بلند شود. همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر . ملا به آن مرد گفت: تو از زن خود راضی هستی؟ آن مرد گفت : نه.... ولی زنم دستو پامو شکسته نمیتونم بلندشم.
سخنرانی داشت سخنرانی میکرد که: هر کس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت ،زن خود را دید. هول کرد و گفت: هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش.
یک روزیک گنجشک با یک موتوریه تصادف میکنه و بی هوش میشه. وقتی به هوش میاد ، میبینه در قفسه. میزنه تو سر خودش میگه:"بیچاره شدم ،موتوریه مرد!"