داستان لاک پشت ها..

یک روز خانواده ی لاک پشت ها تصمیم گرفتند که به پیک نیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند.
http://www.coca.ir/wp-content/uploads/2012/11/Turtle.jpg

در سال دوم سفرشان بالاخره جای مناسب را پیداکردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند.

بعد فهمیدند که نمک نیاوردند پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی، جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گر چه او سریعترین لاک پشت بین لاک پشت های کند بود.
او قبول کرد که به یک شرط بره؛ اینکه هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره. خانواده قبول کردن و لاک پشت کوچولو به راه افتاد.

سه سال گذشت... و لاک پشت کوچولو برنگشت. پنج سال ... شش سال ... سپس در سال هفتم غیبت او، پیرترین لاک پشت دیگه نمی تونست به گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز کردن یک ساندویچ کرد. در این هنگام لاک پشت کوچولو ناگهان فریاد کنان از پشت یک درخت بیرون پرید:

"دیدید... دیدید... می دونستم که منتظر نمی مونید. منم حالا نمی رم نمک بیارم!!"

نتیجه اخلاقی:

بعضی از ما ،زندگیمون صرف انتظار کشیدن برای این می شه که دیگران به تعهداتی که ازشون انتظار داریم عمل کنن.
آنقدر نگران کارهایی که دیگران انجام میدن هستیم که خودمون عملا هیچ کاری انجام نمی دهیم. 
 

نظرات 4 + ارسال نظر
چشم بارونی جمعه 26 مهر 1392 ساعت 19:37 http://hobaberoyaham.blogsky.com/

یه همچین تجربه ای داشتم:(

پرشان جمعه 26 مهر 1392 ساعت 00:38 http://man-o-nafas.blogsky.com

سلام واقعا عالیه وبلاگتون ایشاالله موفق باشی

ممنون لطف داری.

sepid پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 13:07

basi ghashang bod
axesh bahale

نون سین پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 12:31 http://silvermooon.blogsky.com

هه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد