از تو می گذرم

از چه برهنه ای ؛ ای تن؟

عریانی تو ؛ شرمساری من است!

چون رود می گذرم ازتو

ونه درخود حتی سنگریزه ای...

دستان یخ بسته ات را ازگردنم بگشا!

این سنگریزه های گردنم ,هم, از آن تو!!!!!

چشمان آزمندت را برمن ببند!

از آنکه رودم و بی نگاهی موج می طلبم...

درحسرت کنار ه های زخمی یک رود؛ برجای مانده ای....هنوز!

و من

چون رود از تو می گذرم...