من از اون آسمون آبی میخوام
من از اون شبهای مهتابی میخوام
دلم از خاطره های بد جداست
من از اون وفای بی تابی میخوام
من میخوام یه دست گل به آب بدم
آرزوهام رو به یک حباب بدم
سیبی از شاخه حسرت بچینم بندازم تو آسمون و تاب بدم
گل ایوون بهاره دل من
یه بیابون لاله زاره دل من
مثل یک دسته گل اقاقیا دلم آواز میخونه بیا بیا
تو میری پشت علف ها گم میشی
من میمونم و گل اقاقیا
گل ایوون بهاره دل من
یه بیابون لاله زاره دل من
صبر کن عشق زمین گیر شود بعد برو /
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو
ای کبوتر به کجا؟قدر دگر تاب بیار /
آسمان پای پرت پیر شود بعد برو
تو اگر کوچ کنی بغض گلو می شکند /
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو
خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد /
باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو
خورشید را قاب می کنم و بر دیوار دلم می زنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای می دهم
به خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند می زنم
به خاطر تو دستهایم را آیینه می کنم و بر طاقچه یادت می گذارم
به خاطر تو می توان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشید
به خاطر تو می توان شعله تلخ جهنم را
چون نهری گوارا نوشید
به خاطر تو می توان به ستاره ها محل نگذاشت
به خاطر روی زیبای تو بود
که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند
به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود
که دست هیچ کس را در هم نفشردم
به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود
که حرفهای هیچ کس را باور نداشتم
به خاطر دل پاک تو بود
که پاکی باران را درک نکردم
به خاطر عشق بی ریای تو بود
که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم
به خاطر صدای دلنشین تو بود
که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
عزیزم...
عشق را در تو ، تو را در دل ، دل را در موقع تپیدن
وتپیدن را به خاطر تو دوست دارم
من غم را در سکوت ، سکوت را در شب ، شب را در بستر
وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم
من بهار را به خاطر شکوفه هایش
زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را
به خاطر تو دوست دارم
اما پررو نشه ، اما جو نگیرتش ، فکر نکنه خبریه
یکی که دنیامو بدم براش و بدونه که فقط بخاطر دوست داشتنش هست
یکی که عشقش بی ریا باشهیکی که درکم کنه و بعد بیاد حال منو خوب کنه
یکی که چشماش مستم کنه
یکی که صداش مثل تو باشه
یکی که وقتی دستش رو میگیرم آروم شم
یکی که وقتی کنارشم بدونم مال منه
یکی که خیالم ازش راحت باشه
یکی که با تک زنگ هاش بدونم داره به من فکر می کنه
یکی که با تک زنگ هاش بگه آهای حواست کجاست
یکی که بخاطر من از همه چیزش بگذره
یکی که وقتی میگم بریم بیرون نه نمی گفت
یکی که به هر دری می زد تا پیش من باشه
این یکی یکی یکی یکی یکی ها همش درون تو بود . . .
و چه ساده از دست دادم وقتی فکر می کردم خدا هم نمی تونه مارو از هم جدا کنه
و حالا کار هر شب من . . .
پاک کردن اشک چشمام شده
یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامهای بدین مضمون نوشته است:
میخواهم
در آنچه اینجا میگویم صادق باشم. من ۲۴ سال دارم. جوان و بسیار زیبا،
خوشاندام، خوش هیکل، خوش بیان، دارای تحصیلات آکادمیک و مسلط به چند زبان
دنیا هستم.
آرزو
دارم با مردی با درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم. شاید
تصور کنید که سطح توقع من بالاست، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار در
نیویورک هم به طبقه متوسط تعلق دارد.
چه برسد به ۵۰۰ هزار دلار. خواست من چندان زیاد نیست. آیا مردی با درآمد سالانه ۵۰۰ هزار دلاری وجود دارد؟
آیا شما خودتان ازدواج کردهاید؟ سئوال من این است که چه کنم تا با اشخاص ثروتمندی مثل شما ازدواج کنم؟
به ادامه مطلب توجه فرمایید...
ادامه مطلب ...به این پسرا میگن رفیق با مرام....
ی پسرایی هستن که...
صدای خنده هاشون تو خیابون میپیچه...
شلوارشون نه خیلی براشون بزرگه نه خیلی کوچیک....
ابروهاشون فابریک خودشونه...
همون هایی که نه لکسوز دارن نه کمری...
اما مرام دارن..
چشمشون همه جا کار نمی کنه...
دنبال موی بلند و چشم آبی نیستن...
پسرایی که به خاطر پول با کسی رفاقت نمیکنن...
پسرایی که موزیک خارجی رو بدون معنی کردن حفظ نمیکنن...
پز نمیدن...
پاتوقشون مهمونی و شیشه و انواع مشروب جات نیست...
اهل ورزشن...
آره رفیق اونایی که تکه کلامشون معرفته....
بی ریا، با خدا، مهربون و با مسئولیتن...
آدم میتونه رو رفاقتشون حساب باز کنه...
کنارشون آرامش داری...
اونایی که دخترا رو به رفیقاشون ترجیح نمیدن...
این جور پسرا خیلی مردن..
خیلی تکن، خیلی خاصن...
خیلی شوخن و جنگولک بازی در میارن....
ولی احساسشون قویه...
آه بکشن خدا دنیا رو واسشون زیرورو میکنه...
تو کل دنیا برام تو یدونه بودی، من مرد رویا و تو خانم خونه بودی...
نمیدونم میدونی یا نه، که چقدر دلم برات تنگ شده.
نمیدونم دلیلش چیه که اینقدر باهام غریبه شدی!
دیگه هیچ چیز مثل قبل نیست. ولی من اینقدر دلم میخواد که بازم با هم حرف بزنیم و از زندگی و آینده بگیم.
نمیدونم چی شد که این قدر از هم دور شدیم، دلم تنگ شده واسه حرف زدن های شبانه، که من از احساسم به تو بگم و تو بگی که اصلا باور نمیکنم. میگفتی که اصلا به این جور عشقا اعتقادی نداری، ولی من بازم بیشتر میگفتم که دوست دارم. تو می گفتی اگه دوستم داری باید بهم ثابت کنی. خودت میگفتی که هیچ وقت با حرف خالی قانع نمیشی. تمام فکر من این بود که چجوری بهت ثابت کنم که دوست دارم.
نمیدونم که چرا قدر اون روزهایی که هر روز میدیدمت رو ندونستم که الان دلتنگ یک نگاهت شدم.
تو نمیدونی که چقدر نگاهت زیباست. تو نمیدونی که چقدر اون چشمات قشنگه. با اینکه منو کم نگاه میکردی ولی هر بار که منو با اون چشمای نازت نگاه میکردی، انگار که خدا دنیا رو بهم داده بود.
آخرین نگاهت هنوز یادمه، اون لحظه رفتن، اون ساعت تلخ خداحافظی، یادته، وای که اگر میدونستم برای نگاه بعدیت این قدر باید صبر کنم بیشتر نگات میکردم.
تو خودت گفتی که به ستاره ها میگی، تا زمانی که باد سحر میدمد، بر جاده های شبم بتابن تا مسیر آرزوهام بی نور نباشن. ولی وقتی که تو رفتی ستاره ها هم رفتن. الان آسمون شبم خیلی تاریکه. انگار که ستاره ها هم میدونن بدون تو کاری از دستشون بر نمیاد.
ولی من اصلا نمیدونم که دوست داری برگردی یا نه؟؟
ولی من به امید برگشتنت زنده ام...
برق چشمان تو...
نمیدانم چشمانت با من چه میکند،
وقتی که نگاهم میکنی،
چنان دلم از شیطنت نگاهت میلرزد...
که حس میکنم چقدر زیباست فدا شدن برای چشم هایی که
تمام دنیاست.....