ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
خواندن این مطلب فقط چند دقیقه وقت شما را می گیرد،
اما می تواند طرز فکر شما را تغییر دهد ... !!!
نظر یادتون نره
در بیمارستانی ،دو مرد در یک اتاق بستری بودند.مرد کنار پنجره به خاطر
بیماری ریوی بعد از ظهرها یک ساعت در تخت می نشست تا مایعات داخل ریه اش
خارج شود. اما دومی باید طاق باز می خوابید و اجازه نشستن نداشت.آن دو
ساعتها در مورد همسر، خانواده هایشان ، شغل، تفریحات و خاطرات دوران سربازی
صحبت می کردند.بعد از ظهرها مرد اول در تخت می نشست و روی خود را به پنجره
می کرد و هر آنچه را که می دید برای دیگری توصیف می کرد. در آن حال بیمار
دوم چشمان خود را می بست و تمام جزئیات دنیای بیرون را پیش روی خود مجسم می
کرد.
او با این کار جان تازه ای می گرفت، چرا که دنیای بی روح و کسالت بار او با تکاپو و شور و نشاط فضای بیرون پنجره رنگ زندگی می گرفت.
man ta hala jaie nakhonde bodamesh
merc
ghashang va ghabele fekr bod
خوشحالم که دوست داشتی..
قبول دارم
این داستان و چندبار خوندم ولی بازم تازه ست
آره واقعا. چه آدمایی پیدا میشن.. قبول داری
عالی بود عزیزم
ممنون که اومدی.