ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
زمان برای محبت کردن همین امروز است، شاید فردا دیر باشه...
روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .
خواندن این مطلب فقط چند دقیقه وقت شما را می گیرد،
اما می تواند طرز فکر شما را تغییر دهد ... !!!
نظر یادتون نره
در بیمارستانی ،دو مرد در یک اتاق بستری بودند.مرد کنار پنجره به خاطر
بیماری ریوی بعد از ظهرها یک ساعت در تخت می نشست تا مایعات داخل ریه اش
خارج شود. اما دومی باید طاق باز می خوابید و اجازه نشستن نداشت.آن دو
ساعتها در مورد همسر، خانواده هایشان ، شغل، تفریحات و خاطرات دوران سربازی
صحبت می کردند.بعد از ظهرها مرد اول در تخت می نشست و روی خود را به پنجره
می کرد و هر آنچه را که می دید برای دیگری توصیف می کرد. در آن حال بیمار
دوم چشمان خود را می بست و تمام جزئیات دنیای بیرون را پیش روی خود مجسم می
کرد.
او با این کار جان تازه ای می گرفت، چرا که دنیای بی روح و کسالت بار او با تکاپو و شور و نشاط فضای بیرون پنجره رنگ زندگی می گرفت.