
چقدر خوبه وقتی با عشقت قهر می کنی..
بر خلاف میلت میگی دیگه دوست ندارم نمی خوامت
این جمله رو بشنوی :
غلط کردی چه بخوای چه نخوای مال منی !!
به سلامتی اون دختری که سردی دستاشو با گرمای
بخاری ماشین
یه بچه پولدار عوض نمیکنه به سلامتی اون پسری
که وقتی یه دختر ناز خوشگل تو خیابون می بینه
سرش رو بندازه پایین بگه هر چی هم
که باشی انگشت کوچیک یه عشق
خودم نمیشی....
ﺁﻏـــــــﻮﺵ ﮐﺴـــﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳـــﺖ ﺑﺩار ؛
ﮐـــﻪ ﺑـــﻮﯼ "ﺑـــــﯽ ﮐﺴـــﯽ" ﺑﺪﻫﺪ ،
ﻧــﻪ ﺑــــﻮﯼ
"ﻫــــﺮﮐﺴـــﯽ"
بی تابم...
بی تاب خنده هایت
بی تاب دوست داشتن هایت
بی تاب چشم های پرفروغت
بی تابم...
بی تاب عصبانیت های بی مفهومت
بی تاب دل نگرانی هایت
بی تاب قهروآشتی های کوتاهت
بی تاب بودن هاونبودن هایت
هنوز بی تابم...
دنبال بهانه می گردم برای دیدنت
برای رفع بی تابیم
بی بهانه مانده ام
بهانه می خواهم...
بهانه....
امسال سال جالبیه...
دو رقم اخر سال تولدتونو با سنتون جمع کنین...
میشه 92...
این اتفاق هر 823 سال می افتد!
مزن ز چون و چرا دم که بنده عشق قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
گنجشک
روزها میگذشت اما گنجشک با خدا حرف نمیزد. هر گاه فرشتگان دلیل آن را می پرسیدند،
خدا می گفت،" باز می آید. من تنها کسی هستم که صدای غصه هایش را میشنوم و یگانه
قلبی هستم که دردهایش را در خود نگه می دارد."
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت نشست.
فرشتگان لب به چشم هایش دوختند، اما هیچ نگفت، تا اینکه خداوند لب به سخن گشود:
"به من بگو از چه غمگینی؟"
گنجشک گفت:" لانه ای داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام اما
تو با طوفانی بی موقع آن را خراب کردی و آن را از من گرفتی. آن لانه کوچک و
محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟"
ناگاه سنگینی بغض راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد.
فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خداوند گفت:" ماری در راه لانه ات بود و تو در خواب بودی. به باد گفتم
لانه ات را واژگون کند تا از خواب بیدار شوی و از کمین مار پر کشی."
گنجشک خیره در حکمت خدا و وسعت مهربانی اش مانده بود.
خدا گفت:" و چه بسیار بلاها که به واسطه ی محبتم از تو دور کردم و تو
ندانسته به دشمنی ام بر خواستی."
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در وجودش فرو ریخت
و صدای گریه اش ملکوت خدا را پر کرد.
چه بسیار شود چیزی را که ناگوار می پندارید ولی در حقیقت خیر و
صلاح در آن است.
"سوره بقره آیه 216"
در هر موقعیتی موهبتی نهفته است که پیش آمده و در هر تجربه ای
گنجی پنهان نهفته است.
یه آدمایی هستن که همیشه با حوصله جواب اس ام اساتو میدن ... !
هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ میگن خوبم ... !
وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا میگرده , راهشون رو کج میکنن از یه طرف دیگه میرن که اون نپره ... !
همینایی که تو سرما اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون ... !
آدمایی که از بغل کردن بیشتر آرامش میگیرن تا از ... !
... ... اونایی که تو تلفن یهویی ساکت میشن ... !
اینایی که همیشه میخندن ... !
اینایی که تو چله زمستون پیشنهاد بستنی خوردن میدن ... !
همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن ... !
اینا فرشتن ... !
تو رو خدا اگه باهاشون میرید تو رابطه , اذیتشون نکنین ... !
تنهاشون نذارین ؛ داغون میشن
یوسف می دانست که تمام درها بسته اند ؛
اما بخاطر خدا و تنها به امید او ،
به سوی درهای بسته دوید
و تمام درهای بسته برایش باز شد ...
اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شدند ؛
تو هم بخاطر خدا و با اعتماد به او ،
به سوی درهای بسته بدو ،
"چون : خــدای تــو و یوســف یکـیــسـت"
اما پررو نشه ، اما جو نگیرتش ، فکر نکنه خبریه
یکی که دنیامو بدم براش و بدونه که فقط بخاطر دوست داشتنش هست
یکی که عشقش بی ریا باشهیکی که درکم کنه و بعد بیاد حال منو خوب کنه
یکی که چشماش مستم کنه
یکی که صداش مثل تو باشه
یکی که وقتی دستش رو میگیرم آروم شم
یکی که وقتی کنارشم بدونم مال منه
یکی که خیالم ازش راحت باشه
یکی که با تک زنگ هاش بدونم داره به من فکر می کنه
یکی که با تک زنگ هاش بگه آهای حواست کجاست
یکی که بخاطر من از همه چیزش بگذره
یکی که وقتی میگم بریم بیرون نه نمی گفت
یکی که به هر دری می زد تا پیش من باشه
این یکی یکی یکی یکی یکی ها همش درون تو بود . . .
و چه ساده از دست دادم وقتی فکر می کردم خدا هم نمی تونه مارو از هم جدا کنه
و حالا کار هر شب من . . .
پاک کردن اشک چشمام شده