ATASH BAX
ATASH BAX

ATASH BAX

غمم دریا دلم تنهاست

به پیش روی من، تا چشم یاری می کند، دریاست !

چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست !

درین ساحل که من افتاده ام خاموش،

غمم دریا، دلم تنهاست .

وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق ها ست !

*****

خروش موج، با من می کند نجوا،

که : - « هرل کس دل به دریا زد رهائی یافت !

که هر کس دل به دریا زد رهائی یافت ... »

*****

مرا آن دل که بر دریا زنم، نیست !

ز پا این بند خونین بر کنم نیست ،

امید آنکه جان خسته ام را ، 

به آن نادیده ساحل افکنم نیست ! 

***

فریدون مشیری

زندگی


زندگی  

 

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتم از پایان کارعاشقی نقشی بکش
شاعری را با کتابش گوشه ای تنها کشید