ATASH BAX
ATASH BAX

ATASH BAX

زندگی

زندگــــــــــــــــــی را ورق بزن 
هر فصلش را خوب بخوان 
با بهار برقص... 
با تابستان بچرخ... 
در پاییزش عاشقانه قدم بزن. 
با زمستانش بنشین و چایت را بسلامتی نفس کشیدنت بنوش 
زندگی را باید زندگی کرد آن طور که دلت می‌گوید. 
مبادا زندگیت را دست نخورده بگذاری!

زندگی



زندگی زیباست نه به زیبایی حقیقت

حقیقت تلخ است نه به تلخی انتظار
انتظار سخت است نه سختی جدایی

زندگی چند بخش است؟

بزرگی را پرسیدند.....زندگی چند بخش است؟؟

گفت دو بخش:کودکی و پیری..

گفتند پس جوانی چه شد؟؟

گفت:با عاشقی سوخت....

با بی وفایی ساخت...

 و با جدایی مرد........


زندگی

زندگی جیره مختصری است…


مثل یک فنجان چـــــــــــــــای… 


وکنارش عشــــــ ـق است … 


مثل یک حبـــــــ ـه قند…


زندگی را با عشق،نوش جان بایـــــد کـــــــرد… 


زندگی


زندگی  

 

گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتم از پایان کارعاشقی نقشی بکش
شاعری را با کتابش گوشه ای تنها کشید 

زندگی جاریست...


رفتم نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گُلات رو بفروشی ؟

گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد.
با گریه گفت : تو می خواستی گُل بخری ؟
گفتم : بخرم که چی ؟
تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فراموشش کنم...!
اشکاشو که پاک کرد، یه گُل بهم داد گفت: بگیر باید از نو شروع کرد
تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم...

آغاز عشق میان آدم و هوا

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکی نبود، یه مرد بود که تنها زندگی می کرد. یه زن بود که اونم تنها زندگی می کرد . زن غمگین به آب رودخانه نگاه می کرد . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود . خدا هم اونها را می دید و غمگین بود.



http://www.mihanfal.com/wp-content/uploads/2013/06/adamEve.jpg


خدا به اونها گفت: بندگان محبوب من همدیگر را دوست بدارید و با هم مهربان باشید . مرد سرش را پایین انداخت و به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن به آب رودخانه نگاه می کرد، مرد را دید. خدا به آنها مهربانی بخشید و آنها خوشحال شدند، خدا خوشحال شد و از آسمان باران بارید مرد دستهایش را بالای سر زن گرفت تا زیر باران خیس نشود، زن خندید . خدا به مرد گفت: به دستان تو قدرت می دهم تا خانه ای بسازی و هر دو در آن آسوده زندگی کنید . مرد زیر باران خیس شده بود، زن دستهایش را بالای سر مرد گرفت ، مرد خندید .

  ادامه مطلب ...

باختم از سادگی نبود...

آره تنهایی هم عالمی داره...


http://axgig.com/images/39748826845914708348.jpg


         باختم تا دلخوشت کنم!


         برگ برنده ات سادگی ام نبود،


            دل پاکم بود...


            چون پای من به تیغ کسانی زخم برداشت که،


               از آنها انتظار محبت داشتم.


                زندگی به من آموخت،


                    هیچ کس شبیه حرف هایش نیست...


        احتیاط!


       در این شهر لا کردار،


        تمام کوچه باغ های عاشقی،


                                       به اتوبان های تنهایی وصل می شوند....