عاشقانه

من دلم میخواهد ‎
باتو به سرزمین احساسم سفرکنم‎
برایت عاشقانه بسرایم وتو ‎
مست ازاین عشق  ‎
خیره به چشمانم ‎
دستانم را بگیری‎
و بابوسه ای ‎
شعری تازه برلبانم بسرایی‎
من دلم میخواهد ‎
من باشم و توباشی و عشق ‎
ودیگرهیچ‎

مشاهده این مطلب 

در وبلاگ عاشقانه اتش بکس:

atashbax|love

من میخوام یه دست گل به آب بدم

من از اون آسمون آبی میخوام

من از اون شبهای مهتابی میخوام

دلم از خاطره های بد جداست

من از اون وفای بی تابی میخوام

من میخوام یه دست گل به آب بدم

آرزوهام رو به یک حباب بدم

سیبی از شاخه حسرت بچینم بندازم تو آسمون و تاب بدم

گل ایوون بهاره دل من

یه بیابون لاله زاره دل من

مثل یک دسته گل اقاقیا دلم آواز میخونه بیا بیا

تو میری پشت علف ها گم میشی

من میمونم و گل اقاقیا

گل ایوون بهاره دل من

یه بیابون لاله زاره دل من

لحظه های با تو بودن...

گذشت لحظه های با تو بودن

و در پائیز عشقمان

طعمی از دوست داشتن باقی نماند

چقدر زودگذر بود قصه من و تو

و در آن روز که دست بی رحم تقدیر

درو کرد گندمزار دلهایمان را

وتهی شد همه جا از عطر گل عشق

و در کوچ پرنده های غمگین

در آن کویر آرزو

شاعری دلشکسته و تنها

می نوشت شعری به یاد با هم بودنها

شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها

قطره اشکی به یاد همه خاطره ها

عاشقانه

سخت ترین دیدار....

دیدار اونی که به جای همه عشقی که بهش دادی یه قلب زخمی برات یادگار بذاره.

  تو نگاهش کنی و باز مثل روزه اول دلت بلرزه و حس کنی هنوزم دوستش داری.

بخوای همه تنهایی رو که به امید برگشت دوبارش تحمل کردی تو گوشش فریاد کنی اما نتونی.

حتی نتونی به چشماش نگاه کنی که بفهمه با همه بدیهاش هنوزم با همه قلبت دوستش داری اما ببینی چشماش داد می زنه که دلش ماله یکی دیگس ....

تمام روزهایی که تنها بودی...

سفر...

سفرم

       به عمق چشمات،

هجرتی

        غریب و

                    عاشقانه بود...