عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یک جاباختم
کردمت آواره ی صحرا نشد گفتم عاقل میشوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلی بر نیامد برلبت
روز وشب اورا دعا کردی ولی دیدم امشب بامنی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی بر حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تاشاهت کنم صد چو لیلا کشته در راهت کنم
قلم بتراشم از هر استخوانم
مرکب گیرم از خون رگانم
بگیرم کاغذی از پرده ی دل
نویسم بر تو دوست مهربانم:
درد عشق و عاشقی درمان ندارد
راز عشق و عاشقی پایان ندارد .
وقتی تو قاب پنجره اونو کنارت میبینم
میبینم که دوست داره ببین چه آروم میمیرم
ببخش اگه شکستم و دلگیر شدی ازاین صدا
اگه نشد بهت بگم حرفامو تو یه نگاه
اگرچه خالیه دستم، هنوزم عاشقش هستم
قسمــت من نبودی و درگـــیر عشــــــــق تو شدم
این دفــــعه این دلبسـتن و می بینم از چشم خودم
دلــــخوری هام زیاد شــــــــــده قد تموم خنده هات
اشکی نمونده تو چشـــــام تا هدیشون کنم به پات
تو گیر و دار لحظــــــــــــــــــه ها منو فراموش کردی
واسه تـو می سوختم ولی شعلم و خاموش کردی
هر چی می گفتی بی وفا آخرشم همون می شد
هر دفعه تقــــصیر تو بود به اسم من تموم می شد
سید حسین سیدی
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
زندگی جیره مختصری است…