ATASH BAX
ATASH BAX

ATASH BAX

نشانی پروردگار...

بی دلی در همه احوال خدا با او بود                     او نمیدید و از دور خدایا میکرد


http://khoshmanzar.persiangig.com/image/%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%20%D8%A7%DB%8C%20%D8%A7%D8%B2%20%D8%AE%D8%AF%D8%A7%20%D8%A8%D9%87%20%D8%A7%D9%86%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87%D8%A7/%D8%AE%D8%AF%D8%A7%20(7).jpg


به دنبال خدا رهسپار شدم.در راه درختی زیبا را دیدم و به او گفتم که "خدا را نشانم بده" .درخت شکوفه کرد و میوه داد.

سر به زیر انداختم و روانه شدم. جلوتر ابر را دیدم و خواستم که خدا را نشانم دهد. بلافاصله باران باریدن گرفت.

دوباره سر به زیر انداختم و روانه شدم. جلوتر که رفتم، باد را دیدم. همین که خواستم بگویم خدا را نشانم بده، گفت:" من که خدا را نشانت داده بودم. من پیش از اینکه تو با ابر سخن بگویی او را پیش تو آوردم". در همین حین خورشید را دیدم و خواستم که خدا را نشانم دهد. او نیز خدا را نشانم داده بود، اما من ندیده بودم. او آب دریا را بخار کرده بود و به صورت ابر در آورده بود و خدا را نشانم داده بود. آنگاه شرمنده شدم و سر به زیر انداختم. در همان حال صدایی در گوشم زمزمه کرد که اینها ذره ای از وجود خدا را ثابت میکرد.


تو خود را ندیده بودی، آری خودت بزرگترین دلیلی.