ATASH BAX
ATASH BAX

ATASH BAX

یه روز میاد...

که اسمم رو لب دوستام نقش میبنده...

بعد یه پوزخندی میزنن و اشکاشونو پاک میکنن میگن:کی فکرشو میکرد؟!


همه را صدا زدم جز خدا...هیچکس جوابم را نداد جز خدا...


قدر دو چیز رو بدون:

یکی مادر که مثل مداد هر روز تراشیده میشه و از بین رفتنشو میبینی و یکی پدر که مثل خودکاره یه دفعه دیدی چیزی نمینویسه و تموم میشه




نظرات 1 + ارسال نظر
تنها یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 19:26 http://alonegirl1997.persiamblog.ir

خدایا ایوب رابرگردان میخواهم کمی صبررابرایش معناکنم.....

زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد