اگر
خداوند برای لحظه ای فراموش میکرد که من عروسکی کهنه ام و تکه کوچکی از
زندگی به من ارزانی میداشت ، احتمالا همه آنچه را که به فکرم میرسید
نمیگفتم بلکه به همه ی چیزهایی که میگفتم فکر میکردم.
کمتر میخوابیدم و بیشتر رویا میدیدم چون میدانستم هر دقیقه ای که چشممان را بر هم میگذاریم شصت ثانیه ی نو را از دست میدهیم.
هنگامی که دیگران می ایستند راه میرفتم و هنگامی که دیگران میخوابیدند بیدار میماندم.
هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش میدادم و از خوردن یک بستنی شکلاتی چه لذتی که نمیبردم.
کینه ها و نفرت هایم را روی تکه ای یخ مینوشتم و زیر نور آفتاب دراز میکشیدم.
قدرت ، جاذبه مرد و جاذبه ، قدرت زن است !
♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦
انسان تا وقتی فکر میکند نارس است ، به رشد و کمال خود ادامه میدهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است دچار آفت میشود !
♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦ ♦♦♦
طولانی ترین سفرها نیز ی; روز با گامی کوچ; آغاز میشوند !
به خاطر چیزهایی که در زندگیَت تمام شده اند گریه نکن بلکه خوشحال باش که د زندگیَت اتفاق افتاده اند ! ادامه مطلب ...
ﻭﻗﺘــﯽ ﻣـــُـــﺮﺩﻡ
ﺑاﻟﺸﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﯿﺪ!
ﻻﺯﻣﺶ ﺩﺍﺭﻡ. . .
ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺎﻫﺪ ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ!!!
مشاهده این مطلب در وبلاگ عاشقانه atashbax:
یه روز میاد...
که اسمم رو لب دوستام نقش میبنده...
بعد یه پوزخندی میزنن و اشکاشونو پاک میکنن میگن:کی فکرشو میکرد؟!
همه را صدا زدم جز خدا...هیچکس جوابم را نداد جز خدا...
قدر دو چیز رو بدون:
یکی مادر که مثل مداد هر روز تراشیده میشه و از بین رفتنشو میبینی و یکی پدر که مثل خودکاره یه دفعه دیدی چیزی نمینویسه و تموم میشه
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛
روبه روی یک آب نمای سنگی . پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- چون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین
دختری هستی که من تا
حالا دیدم .
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛
عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت !!!
سخنرانی در بالای منبر گفت: هر کس از زن خود ناراضی است بلند شود. همه ی مردم بلند شدند جز یک نفر . ملا به آن مرد گفت: تو از زن خود راضی هستی؟ آن مرد گفت : نه.... ولی زنم دستو پامو شکسته نمیتونم بلندشم.
سخنرانی داشت سخنرانی میکرد که: هر کس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برایش روشن می شود. ناگهان در میان جمعیت ،زن خود را دید. هول کرد و گفت: هرگز نشه فراموش لامپ اضافی خاموش.
یک روزیک گنجشک با یک موتوریه تصادف میکنه و بی هوش میشه. وقتی به هوش میاد ، میبینه در قفسه. میزنه تو سر خودش میگه:"بیچاره شدم ،موتوریه مرد!"
v آخرین کلمات یک الکتریسین:خوب حالا روشنش کن...
v آخرین کلمات یک انسان عصر حجر:فکر میکنی توی این غار چیه؟
v آخرین کلمات یک بند باز:نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره...
v آخرین کلمات یک بیمار:مطمئنید این امپول بی خطره
v اخرین کلمه یک پزشک:راستش تشخیص اولیه ام صحیح نبود.بیماریتون لا علاجه...
v آخرین کلمات یک پلیس:شیش بار شلیک کرده ،دیگه گلوله نداره...
v آخرین کلمات یک جلاد:ای بابا،باز تیغهء گیوتین گیر کرد...
v آخرین کلمات یک چتر باز: پس چترم کو؟
v آخرین کلمات یک خبرنگار:بله ،سیل داره به طرفمون میاد...
v آخرین کلمات یک خلبان :ببینم چرخها باز شدند یا نه؟
v آخرین کلمات یک خون آشام:نه بابا خورشید یک ساعت دیگه طلوع میکنه!
v آخرین کلمات یک داور فوتبال:نخیر آفساید نبود!
v آخرین کلمات یک دربان:مگه از روی نعش من رد بشی...
v آخرین کلمات یک دچرخه شوار:نخیر تقدم با منه!
v آخرین کلمات یک دیوانه: من یه پرنده ام!
v آخرین کلمات یک شکارچی:مامانت کجاست کوچولو؟...
v آخرین کلمات یک غواص:نه این طرفها کوسه وجود نداره...
v آخرین کلمات یک فضانورد:برای یک ربع دیگه هوا دارم...
v آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگ رو بنداز ببینم...
v آخرین کلمات یک قهرمان:کمک نمیخوام ،همه اش سه نفرند...
v آخرین کلمات یک گارگاه خصوصی:قضیه روشنه ،قاتل شما هستید!
v آخرین کلمات یک کامپیوتر:هارد دیسک پاک شده است...
v آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضه شلیک کردن نداری...
v آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه:این آزمایش کاملا بی خطره...
v آخرین کلمات یک متخصص خنثی کردن بمب: این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه...
v آخرین کلمات یک معلم رانندگی:نگه دار!چراغ قرمزه!
v آخرین کلمات یک ملوان:من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم؟
v آخرین کلمات یک ملوان زیر دریایی:من عادت ندارم با پنجره بسته بخوابم...
v آخرین کلمات یک سرباز تحت آموزش هنگام پرتاب نارنجک: گفتی باید تا چند بشمارم؟