ATASH BAX
ATASH BAX

ATASH BAX

یه روز میاد...

که اسمم رو لب دوستام نقش میبنده...

بعد یه پوزخندی میزنن و اشکاشونو پاک میکنن میگن:کی فکرشو میکرد؟!


همه را صدا زدم جز خدا...هیچکس جوابم را نداد جز خدا...


قدر دو چیز رو بدون:

یکی مادر که مثل مداد هر روز تراشیده میشه و از بین رفتنشو میبینی و یکی پدر که مثل خودکاره یه دفعه دیدی چیزی نمینویسه و تموم میشه